ما شهرستانی ها به راحتی از هم دل نمی کنیم. اول از همه توی خانه روی هم را میبوسیم و همدیگر را بغل میکنیم. بعد باهم سوار ماشین می شویم و می رویم فرودگاه و بعد از تحویل بار باز هم همدیگر را بغل میکنیم و فدا مدای یومونچه می شویم که در جواب "گاوه چی میگه؟" با لبهای غنچه کرده مو مو می کند. بعد از آن باز همدیگر را بغل میکنیم و این بار واقعی خداحافظی میکنیم و تا وقتی که عزیزمان پشت گیت بازرسی سالن ترانزیت ناپدید شود چشم از او بر نمی داریم و بعد میرویم پشت پنجره ی مشرف به باند و منتظر می مانیم تا سوار شدنشان را ببینیم و وقتی دیدیم بالای پله ها ناپدید شد، برویم سر میدان نزدیک فرودگاه و آنجا همراه بقیه ی خانواده هایی که آمده اند بدرقه ی مسافرشان اینقدر زیر باران منتظر بمانیم که هواپیما آرام از روی باند بلند شود و در آسمان ابری ناپدید شود و به این فکر می کنیم که چطور و با چه جراتی اجازه داده ایم خواهرمان سوار یک قوطی آلمینیومی در بسته شود و اینطوری برود توی دل آسمان؟
درباره این سایت