داییه از بعد از تصادف از ضعف اعصاب شدید رنج میبره. به طوری که اشتهای خاصی به گرفتن پاچه ی بچه ها پیدا کرده (البته فقط و فقط شفاهی). این قضیه به قدری جدی شده بزرگترا نشستن باهاش حرف زدن و گفتن که فقط از ساعت 6 بعد از ظهر به بعد میتونه به بچه ها گیر بده و داییه هم قبول کرده. عصری توی محوطه ی جافرگوسنی نشستیم که پسرِ دخترخاله شروع میکنه شن و ماسه ها رو مثل نقل و نبات ریختن توی هوا. مامانش داره تهدیدش میکنه که جلوش رو بگیره ولی داییه نتونست جلوی خودش رو بگیره دخالت کرد و گفت اگر یه بار دیگه این کارو کردی سیخ داغ میذارم روی دستت. یه نگاه به ساعتم کردم و گفتم 5 و نیمه ها!!! گفت مشکلی نیست. تا سیخ بخواد توی آتیش داغ داغ بشه ساعت 6 شده.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت خرید اینترنتی امیر طب سنتی Heather ساختمان پیش ساخته عجیب و غریب دنیای بورس Rosa عاشقانه ای برای ...