دلم عاشورا میخواهد. نه از این عاشوراهایی که اخیرا داشتم. آن عاشورا هایی کلا یک مزار داشتیم که دور آن جمع شویم و آن وقت ها مرمر سفید بود و رویش نوشته بود اسم دایی را آبی نوشته بود و شهید را با قرمز آن بالا اضافه کرده بود و بالای سرش پرچم سه رنگ داشت. از آن عاشوراهایی که تا چشم کار میکرد توی یک وجب جای گار شهدا آدم جمع می شد و هوا گرم بود و چپ و راست شربت تعارفمان میکردند و ما هم نه نمیگفتیم ولی یک جای کار از تماشای زنجیر زنی سرگیجه می گرفتیم و  کارتن خالی شیرینی ها را برمیداشتیم می گذاشتیمش روی حاشیه ی راه پله ی بلندی که گار شهدا را وصل میکرد به جنگل کوچک بید پایین تپه و رویش می نشستیم و سررررر‌ میخوردیم پایین.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پـــروگـــرامــــرهــــا العمرية تحت المجهر بلاگ اختصاصی لوازم یدکی شهسوار مرگ سال های دور از خانه نمونه سوالات نقشه برداری با پاسخنامه آرایشی و بهداشتی ارگانیک گیم رزمی کاران اربطان